English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7021 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
i made him go U او را وادار کردم برود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
it pleased him to go U خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
i advised him to go there U به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
What have I done to offend you? U من چه کارت کردم؟ [من چطور تو را دلخور کردم؟]
provided he goes at once U بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
I was keeping my fingers crossed . U خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
prints U برود
printed U برود
print U برود
let him go U برود
he refused to go U نخواست برود
he was made to go U او را وادارکردند برود
he is not willing to go U نیست برود
let him go U بگذارید برود
tell him to go U بگویید برود
it is necessary for him to go U باید برود
he insists on going U اصراردارد که برود
he was signalled to go U باو اشاره شد که برود
none but the old shold go U کسی مگربزرگان برود
show someone the door <idiom> U خواستن از کسی که برود
he was motioned to go U باو اشاره شد که برود
he is indisposed to go U مایل نیست برود
he refused to go U حاضر نشد برود
he needs must go U ناچار باید برود
he did not d. to go U جرات نکرد که برود
in order that he may go U برای اینکه برود
he durst not go U جرات نکرد که برود
it is necessary for him to go U لازم است برود
Seldom seen soon forgotten . <proverb> U از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
out of sigt out of mind U از دل برود هر انکه از دیده برفت
dare he go? U ایا جرات دارد برود
Long absent, soon forgotten. <proverb> U از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
out of sight out of mind U از دل برود هر انچه از دیده برفت
sticker [guest] U مهمانی که نمی خواهد برود
overland mail U پستی که از راه خشکی برود
it is necessary for him to go U براو واجب است که برود
liberty man U ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> U جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
humpty dumpty U کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
I am counting(relying) on you, dont let me down. U روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? U چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
Those who lose must step out. U هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
iwas late U دیر کردم
i knocked at the door U دق الباب کردم
It slipped my mind. U آن را فراموش کردم.
eureka U >من کشف کردم <
I am freezing ( to death) . U از سرمایخ کردم
the trusty is that i forgot it U فراموش کردم
i hid my self U را پنهان کردم
I made a mistake . I was wrong. U من اشتباه کردم
i asked him a question U پرسشی از او کردم
I am late. U من دیر کردم.
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . U او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
deflections U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflection U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
Much as I tried , I couldnt do it . I simply couldnt do it . U هر چه سعی کردم نشد
i had a quiet read U فرصت پیدا کردم
i made him go U او راوادار به رفتن کردم
I have a reservation. من قبلا رزرو کردم.
I've run out of petrol. بنزین تمام کردم.
i managed to do it U ان کار را درست کردم
I invited her to lunch . I stood her a lunch . U ناهار مهمانش کردم
I incurred a heavy loss. U ضرر زیادی کردم
i a the beauties of nature U من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
i was too indulgent to him U زیاد به او گذشت کردم
i am through with my work U ازکارفراغت پیدا کردم
i profited by his advice از نظر او استفاده کردم
What have I done to offend you? U من چطور تو را ناراحت کردم؟
i did that of my own free will U این کار را کردم
i forgot all about it U به کلی فراموش کردم
muntin U وادار
mullion=middle post U وادار
trumeau U وادار
jump instruction U موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
action U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
actions U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
i did all in my power U انچه در توانم بود کردم
i provided for his safety U وسائل سلامت او را فراهم کردم
i repaid his kindress in kind U مهربانی او را عینا` تلافی کردم
i saw him off the premises U کردم تا ازعمارت بیرون رفت
i stated the facts U چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
I thought so. U منم همینطور فکر کردم.
I sent him packing. U دست به سرش کردم. [اصطلاح]
the trusty is that i forgot it U حقیقا امراینست که فراموش کردم
Since I left school. U ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
I had a long talk with him. U با ایشان مفصلا" صحبت کردم
I was a fool ( naïve enough) to believe her . U من را بگه که حرفهایش را باور کردم
I have entangled myself with the banks . U خودم را گرفتار بانک ها کردم
the two books are a like با هردو یک جور معامله کردم
If I find the time . U اگر وقت کنم ( کردم )
i did my best U منتهای کوشش خود را کردم
I stayed up reading until midnight. U تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong. U هر طور کردم غلط درآمد
enforcing U وادار کردن
transom U وادار افقی
forcing U وادار کردن
forces U وادار کردن
force U وادار کردن
impeller U وادار کننده
impellor U وادار کننده
persuasible U وادار کردنی
induced U وادار کردن
induces U وادار کردن
inducing U وادار کردن
inducible U وادار کردنی
persuadable U وادار کردنی
suasive U وادار کننده
endue U وادار کردن
enforces U وادار کردن
persuading U وادار کردن
enforced U وادار کردن
compel U وادار کردن
compelled U وادار کردن
enforce U وادار کردن
compels U وادار کردن
persuades U وادار کردن
persuasive U وادار کننده
induce U وادار کردن
prompter U وادار کننده
prompters U وادار کننده
impel U وادار کردن
impelled U وادار کردن
impelling U وادار کردن
compelling U وادار کردن
impels U وادار کردن
persuade U وادار کردن
he was made to go U وادار به رفتن شد
ball back U ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. U او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
thresholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshold U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
I found a hair in the soup . U توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
Upon reflection , I realized that … U دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
I weighed myself today . U امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
I've shoveled snow all the morning. U من تمام صبح برف پارو کردم.
I had a hell of a time to fix the engine. U پدرم درآمد موتور رادرست کردم
I stayed in concealment until the danger passed. U خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
I have settled all my accounts. همه حساب هایم را صاف کردم
I reckoned him as my friend. U اورا دوست خود حساب می کردم
i gave up the idea U ازان خیال صرف نظر کردم
i did it only for your sake U تنها به خاطرشما این کار را کردم
i did it for show U برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
i waved him nearer U با دست اشاره کردم که نزدیکتر بیا
i am & out U پنج لیره اشتباه حساب کردم
i made him my proxy U او رااز جانب خود وکیل کردم
hustles U بزور وادار کردن
hustling U بزور وادار کردن
intimidate U با تهدید وادار کردن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
enforces U وادار کردن مجبورکردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
enforce U وادار کردن مجبورکردن
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
coerce U بزور وادار کردن
neutralized U وادار به بیطرفی شده
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
hustled U بزور وادار کردن
bring on U وادار به عمل کردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
incitation U وادار سازی اغوا
coerced U بزور وادار کردن
impellent U محرک وادار کننده
coercing U بزور وادار کردن
pacified U به صلح وادار کردن
coerces U بزور وادار کردن
pacifies U به صلح وادار کردن
pacify U به صلح وادار کردن
pacifying U به صلح وادار کردن
to make repeat U وادار به تکرار کردن
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
pacification U به صلح وادار کردن
hustle U بزور وادار کردن
penance U وادار به توبه کردن
to ask somebody out U از کسی پرسیدن که آیا مایل است [با شما] بیرون برود [جامعه شناسی]
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
I stand corrected. U من اشتباه کردم. [همه چیز را که گفتم پس می گیرم.]
i owe for all my books U پول همه کتابهای خود راقرض کردم
Did I say anything different? U مگر من چیز دیگری گفتم [ادعا کردم] ؟
I ran away lest I should be seen . U فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
I stamped on the spider . U عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
I shared out the money among four persons. U پول را بین چهار نفر قسمت کردم
I expended all my capital on equipment. U تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
I played every trick in the book . U هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
have U مجبور بودن وادار کردن
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
he acted from impluse U اورابکردن ان کار وادار کرد
having U مجبور بودن وادار کردن
I have thought long and hard about it. U خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
I have been deceived in you . U درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
I accidentally locked myself out of the house. U من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
The news shocked me. U این خبر مرا تکان داد (هول کردم )
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction. U د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
joint U دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
Recent search history Forum search
1دریافت کردم
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
3in rell with god
2In order to be interesting you have to be mean
2In order to be interesting you have to be mean
1i was rebelling now
1i carried her the rest of the way
1جداسازی سلول‌های‌سرطانی‌گردشی به کمک افزایش حجم ناشی از تابش لیزر به سلول های حاوی نانوذرات طلا
1تاندانسیو
0عشق تنها چیزی هست که اگر واقعی شو بدست بیاری
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com